باران عشق
منم آن قماربازی که بباخت هرچه بودش ...... و نماند هیچش الا هوس قمار دیگر
پنج شنبه 29 / 11 / 1388برچسب:, :: 0:32 ::  نويسنده : نابخشوده       

سلام دوستاي گلم

يه آپ توي ديماه گذاشتم به نام (عروسك خدا)

يادتونه؟ اينم قسمت دومش... 

 

زير گنبد كبود

 

جز منو خدا

 

كسي نبود

 

روزگار

 

روبه راه بود

 

هيچ چيز

 

نه سفيد نه سياه بود

 

با وجود اين

 

مثل اينكه چيزي اشتباه بود

 

زير گنبد كبود

 

بازي خدا

 

نيمه كاره مانده بود

 

واژه اي نبود و هيچكس

 

شعري از خدا نخوانده بود

 

تا كه او مرا براي بازي خودش

 

انتخاب كرد

 

توي گوش من يواش گفت:

 

(تو دعاي كوچك مني)

 

بعد هم مرا

 

مستجاب كرد

 

پرده ها كنار رفت

 

خود به خود

 

با شروع بازي خدا

 

عشق افتتاح شد...

 

سالهاست

 

اسم بازي من و خدا

 

زندگيست

 

هيچ چيز

 

مثل بازي قشنگ ما

 

عجيب نيست

 

بازي اي كه ساده است و سخت

 

مثل بازي بهار و درخت

 

با خدا طرف شدن

 

كار مشكليست

 

زندگي

      بازي خدا و يك عروسك گلي ست....



چهار شنبه 26 / 11 / 1388برچسب:, :: 15:46 ::  نويسنده : نابخشوده       

 

هر روز دلتنگ تو بودمُ توگفتی فردا

 

فردا شدُ باز هم توگفتی فردا !!!

 

امروز دل ماند و يک دنيا حرف

يک هيچ به نفع تو، تا فردا...

 

 

 

 



یک شنبه 16 / 11 / 1388برچسب:, :: 22:42 ::  نويسنده : نابخشوده       

بزار بهت گفته باشم

که ماجرای ما و عشق، تقصير چشمای تو بود

وگرنه ما کجا و عشق ؟

تا اين که تو پيدا شدی، گفتی از اين چشمای خيس

تو دفتر ترانه هات يه قطره بارون بنويس...

 

(اين آپم به خاطر (غزل باران) جوووونمه)

به اميد چتر فردايت...............................خيس بارانم



جمعه 14 / 11 / 1388برچسب:, :: 2:32 ::  نويسنده : نابخشوده       

 

اگه قرار باشه ظرفِ ٢٤ ساعت دنیا به پایان بِرسه،
 
تمام خطهای تلفن و ایمیل ها اشغال میشهُ پُر میشه
 
از اینکهاگر رنجوندمت پشیمونم...
 
مرا ببخش یا تو را عاشقانه می پَرستیدم...
 
اما بین همة پیامها یکی تکانده تر از همه است:
 
همیشه عاشقت بودم اما بهت نگُفتم!!!
 
پس عشقُ محبت را تقدیم کسی که دوستش داریم
 
بکنیم، شاید فردائی نباشه...
 
 

 اگه می دونستی چِقَد دوسِت دارم، هيچوقت برای اومدنت بارانُ بهانه نميکردی...



یک شنبه 9 / 11 / 1388برچسب:, :: 23:36 ::  نويسنده : نابخشوده       

يك شبي مجنون نمازش را شكست

بي وضو در كوچه ي ليلا نشست

عشق آن شب مست مستش كرده بود

فارغ از جام الستش كرده بود

گفت: يارب از چه خوارم كرده اي؟

خسته ام زين عشق دل خونم نكن

من كه مجنونم، تو مجنونم نكن

مرد اين بازيچه ديگر نيستم

اين تو و ليلاي تو ...... من نيستم  

                       

 

من از طعمِ دوستی های باران خورده لبریزم

کنارِ اشکهایم می توان آویخت دریا را.......



شنبه 6 / 11 / 1388برچسب:, :: 10:52 ::  نويسنده : نابخشوده       

گفتند فقط مترسک چوبی بود

چوبی که فقط حکایت از خوبی بود

باد آمد و دکمة مترسک وا شُد

بر سینة او مسیحِ مصلوبی بود

بر شانة من نشستیُ دستانت

بستندُ به گردنت طنابی، جانت

با ماندن من بود مرا تیر زدند

ما کُشته شدیم و تن آویزانت

 

(اين آپ به مناسبته قالبه جديدمه)  



شنبه 6 / 11 / 1388برچسب:, :: 10:50 ::  نويسنده : نابخشوده       

سلام دوستاي گلم  

راستش چند روزه يه اتفاق بد افتاده:

يه نفر با نام (باران عشق)

ميره و براي دوستام نظرات و حرفاي زشت مينويسه....

اول براي مهسا، بعد براي بهناز.... نميدونم نفر بعدي كيه!!  

فقط خواستم اينجا اعلام كنم كه

كار من نيست و پيشاپيش معذرت خواهي ميكنم

حالا نميكنه بياد خودشو برام معرفي كنه، شايد لطفي كنم، برم به وبلاگش سر بزنم   

(دوستام فكر ميكنن من ميگم آپ گذاشتم، منظورم اين آپه.... بابا آپ جديدم اين پائينه)



دو شنبه 4 / 11 / 1388برچسب:, :: 2:39 ::  نويسنده : نابخشوده       

گُفتم ای ساده دلِ ساده فراموشش کُن

تا کُجا چشم بدین جادّه فراموشش کُن

دست بردار از او خاطره بازی کافیست

فرض کُن گُل نفرستاده فراموشش کُن

مَردُمانِ نِگَهَش قلّه نشینند هنوز

دل که در درّه نیفتاده فراموشش کُن

گُفتم این تکّه غزل را بفرستَم نزدش

دل ولی گفت نشو ساده فراموشش کُن

به شما برنخورَد پای غزل بودُ شکست

اتفاقیست که افتاده فراموشش کُن...

من هنوز از مي چشمانه سياهت مستم ،

گفتم بنويسم كه هنوزم به (يادت) هستم...

 



پنج شنبه 1 / 11 / 1388برچسب:, :: 4:38 ::  نويسنده : نابخشوده       

 

موج چشمان آبی دختر در نگاه پسر توقف کرد
 
پسرک عشق را جوید و بعد پای اندام دخترك تف کرد
 
پسر آدم نبود شاید هم وسوسه جراتی به سیب نداد
 
بوسه را از نگاه دختر کند و به لبهای خود تعارف کرد  
دخترک مات مانده بود چه طور؟این همه عشق؟یکدفعه؟یکجا؟
 
پس از آن با تناقضی زیبا عشق را با پسر ترادف کرد
 
روزی ازنو دوباره فردا را مثل شبهای پیش می بلعید
 
پسرک پاک قلب دختر را با زبان خودش تصرف کرد
 
مثل هر ماجرای عشقی باد در نگاه شقایقی افسرد
 
وپسر لحظه لحظه با یک عشق یا کسی مثل او تصادف کرد
 
عاقبت یک زمان پسر با خود همه ی خاطرات خوش را کشت
 
ماجرایی که طعم عشق نداشت در همین یک زمان...


 
درباره وبلاگ

به نام آنكه اشك را آفريد تا سرزمين وداع آتش نگيرد... (سلام... اين وبلاگو ساختم تا مطالب و شعراي مورد علاقمو بنويسم، اميدوارم از ديدنش لذت ببريد... يه وبلاگه ديگه ام تو بلاگفا دارم آدرسشو تو لينك ها گذاشتم)
آخرین مطالب
نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 15
بازدید ماه : 112
بازدید کل : 24596
تعداد مطالب : 31
تعداد نظرات : 17
تعداد آنلاین : 1



Alternative content




دریافت كد ساعت