باران عشق
منم آن قماربازی که بباخت هرچه بودش ...... و نماند هیچش الا هوس قمار دیگر
من تازه فهمیدم که باران هم دروغ است این چشمهای خیس گریان هم دروغ است اینجا قسم خوردی که میمانی ولی نه! آخر تو انسانی و ایمان هم دروغ است شک میکند آدم به دست گرم یک دوست وقتی همه احساسهاتان هم دروغ است یخ کرده اندامم بدون هیچ شکی سرما زده روحم، بهاران هم دروغ است آخر به نان سفره ی ما پشت کردی پس حرمت سفره ،نمک ،نان هم دروغ است آن چشمهایی که شبی طو فان به پا کرد کور و کر و لالند، طوفان هم دروغ است... دو شنبه 29 / 9 / 1388برچسب:, :: 6:52 :: نويسنده : نابخشوده
وقتي آروم آروم قدم زدم و با دستام گرد و غبار روي ميز رو پاک کردم... وقتي کنار ديوار، جاي هميشگي خودم نشستم... وقتي يادگاري هاي کمرنگمونو رو ديوار ديدم... وقتي برگشتم و تورو سر جات نديدم.... همة سنگينيه تمام سال هاي گذشه مثل سقف کلاس خراب شد رو سرم ديدم تو خلوت سرد نيمکتت گم شدم.... توي خاطره هامون، توي خنده هامون، گريه هامون... حکاکي هاي روي ميز منو ميلرزوند... يه قلب بود، يه قلب که توش اول اسم منو تو بود... يه اسم که نوشته بود هميشه با منه... همشو مثل وجودت باور داشتم.... اما..... يادته يه روز دوتايي گريه کرديم؟ من گفتم : دوستت دارم و تو لبخند زدي؟؟ يادته گفتي بيا مثل همون بچگيا بازي کنيم؟؟ قايم باشک من چشم گذاشتم و تو قايم شدي.... به خدا بازي خيلي وقته تموم شده! من نتونستم پيدات کنم، تو بردي... دو شنبه 29 / 9 / 1388برچسب:, :: 7:4 :: نويسنده : نابخشوده
حالم اصلا خوش نیست، الان ۲ روزه که مُردم فقط تو ميدوني چي ميكشم خدا جون، كمكم كن...
|
موضوعات آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها نويسندگان
|
|||||||||||||||||||
![]() |