باران عشق
منم آن قماربازی که بباخت هرچه بودش ...... و نماند هیچش الا هوس قمار دیگر
26 / 1 / 1389برچسب:, :: 11:8 ::  نويسنده : نابخشوده       

نميدونم چرا آپ آخرم حذف شده بود

حالا دوباره ميزارم ديگه....

 

بوي عيدي،بوي تو،بوي كاغذ رنگي

بوي تند تپش قلبه من از ديدنه تو

بوي عطر با تو رفتن توي يك خونه ي نو

به اينا حواسمو جمع ميكنم،با اينا عشقمو محكم ميكنم

شدت اومدنت تو فكر من

وحشت از رفتن تو حتي يه لحظه كه ميخواي بري تو فكر

فكر يك هديه ي جالب كه بگيرم واسه تو

صداي كفش تو وقتي كه مياي

توي قلبه من قدم ميزني عاشقونه اونجور كه ميخواي

بوي گل سلام تو كه پر ميگيره تو فضا

به اينا حواسمو جمع ميكنم،با اينا...

 

 



22 / 12 / 1388برچسب:, :: 3:12 ::  نويسنده : نابخشوده       

آيا آرش واقعا يك عاشق بود؟

خو دوستاي گلم، من به هدفم در مورد اين آپم رسيدم

پس ديگه آپي در اين مورد نميزارم



16 / 12 / 1388برچسب:, :: 20:25 ::  نويسنده : نابخشوده       

 

 
با توام اي سهراب     اي به پاكي چون آب
 
يادته گفتي بهم:
 
تا شقايق زنده ست زندگي بايد كرد؟
 
نيستي سهراب ببيني
 
كه شقايق هم مرد، ديگه باچي كسي رو دلخوش كرد؟
 
يادته گفتي بهم:
 
اومدي سراغ من نرم و آهسته بيا
 
كه مبادا تركي برداره، چيني نازك تنهائي تو؟
 
اومدم آهسته، نرم تر از يك پر قو
 
خسته از دوري راه، خسته و چشم به راه...
 
يادته گفتي بهم:
 
عاشقي يعني دچار؟
 
فكر كنم شدم دچار...
 
تو خودت گفتي چه تنهاست ماهي اگه دچار دريا باشه، آره تنها باشه
 
يادته ميگفتي:
 
گاه گاهي قفسي مي سازم، ميفروشم به شما
 
تا با آواز شقايق كه در آن زندانيست دل تنهائيتان تازه شود؟
 
ديگه حتي اون شقايق كه اسير قفسه سهراب، ساحر يك نفسه...
 
نيست كه تازگي بره اين دل تنهائي من
 
پس كجاست اون قفس شقايقت؟ منو با خودت ببر به قايقت...
 
راست ميگفتي كاش مردم دانه هاي دلشون پيدا بود
 
آره كاشكي دلشون شيدا بود...
 
من به دنبال يه چيزه بهترينم سهراب
 
تو خودت گفتي بهم: بهترين چيز
 
رسيدن به نگاهيست
 
                  كه از حادثه ي عشق تراست...


13 / 12 / 1388برچسب:, :: 3:56 ::  نويسنده : نابخشوده       

هيچگاه نگاهت را فراموش نميکُنم، 

نگاهی سرشار از مُحبت و صميميّت،

صدايت در گوشم زمزمه ميشود و نگاهت در ذهنم مُجسّم،

اما...

من تورا ميخواهم، 

نه خيالت را...

 

ابر هم از بارشش قصد فداکاری نداشت        عقده در دل داشت روی خاک خالی کردُ رفت



7 / 12 / 1388برچسب:, :: 21:26 ::  نويسنده : نابخشوده       

نمي نويسم ...

 

چون مي دانم هيچ گاه نوشته هايم را نمي خواني ...

 

حرف نمي زنم ...

 

چون مي دانم هيچ گاه حرف هايم را نمي فهمي ...

 

نگاهت نمي كنم ...

 

چون تو اصلاً نگاهم را نمي بيني...

 

صدايت نمي زنم ...

 

زيرا اشك هاي من براي تو بي فايده است...

 

فقط مي خندم ...

 

چون تو در هر صورت مي گويي من ديوانه ام.....  



4 / 12 / 1388برچسب:, :: 15:40 ::  نويسنده : نابخشوده       

سالها در تاريكي زيستم، بي هيچ گلايه اي

آمدي

چراغي روشن و خاموش كردي

اما، اي كاش

هرگز نور را نميديدم...  

 

 

چقدر شعر نوشتيم براي باران       غافل از آن دل ديوانه كه باراني بود...



پنج شنبه 29 / 11 / 1388برچسب:, :: 0:32 ::  نويسنده : نابخشوده       

سلام دوستاي گلم

يه آپ توي ديماه گذاشتم به نام (عروسك خدا)

يادتونه؟ اينم قسمت دومش... 

 

زير گنبد كبود

 

جز منو خدا

 

كسي نبود

 

روزگار

 

روبه راه بود

 

هيچ چيز

 

نه سفيد نه سياه بود

 

با وجود اين

 

مثل اينكه چيزي اشتباه بود

 

زير گنبد كبود

 

بازي خدا

 

نيمه كاره مانده بود

 

واژه اي نبود و هيچكس

 

شعري از خدا نخوانده بود

 

تا كه او مرا براي بازي خودش

 

انتخاب كرد

 

توي گوش من يواش گفت:

 

(تو دعاي كوچك مني)

 

بعد هم مرا

 

مستجاب كرد

 

پرده ها كنار رفت

 

خود به خود

 

با شروع بازي خدا

 

عشق افتتاح شد...

 

سالهاست

 

اسم بازي من و خدا

 

زندگيست

 

هيچ چيز

 

مثل بازي قشنگ ما

 

عجيب نيست

 

بازي اي كه ساده است و سخت

 

مثل بازي بهار و درخت

 

با خدا طرف شدن

 

كار مشكليست

 

زندگي

      بازي خدا و يك عروسك گلي ست....



چهار شنبه 26 / 11 / 1388برچسب:, :: 15:46 ::  نويسنده : نابخشوده       

 

هر روز دلتنگ تو بودمُ توگفتی فردا

 

فردا شدُ باز هم توگفتی فردا !!!

 

امروز دل ماند و يک دنيا حرف

يک هيچ به نفع تو، تا فردا...

 

 

 

 



دو شنبه 25 / 11 / 1398برچسب:, :: 22:58 ::  نويسنده : نابخشوده       

 

 

آپ جديدم اين پائينه ها.....



یک شنبه 16 / 11 / 1388برچسب:, :: 22:42 ::  نويسنده : نابخشوده       

بزار بهت گفته باشم

که ماجرای ما و عشق، تقصير چشمای تو بود

وگرنه ما کجا و عشق ؟

تا اين که تو پيدا شدی، گفتی از اين چشمای خيس

تو دفتر ترانه هات يه قطره بارون بنويس...

 

(اين آپم به خاطر (غزل باران) جوووونمه)

به اميد چتر فردايت...............................خيس بارانم



جمعه 14 / 11 / 1388برچسب:, :: 2:32 ::  نويسنده : نابخشوده       

 

اگه قرار باشه ظرفِ ٢٤ ساعت دنیا به پایان بِرسه،
 
تمام خطهای تلفن و ایمیل ها اشغال میشهُ پُر میشه
 
از اینکهاگر رنجوندمت پشیمونم...
 
مرا ببخش یا تو را عاشقانه می پَرستیدم...
 
اما بین همة پیامها یکی تکانده تر از همه است:
 
همیشه عاشقت بودم اما بهت نگُفتم!!!
 
پس عشقُ محبت را تقدیم کسی که دوستش داریم
 
بکنیم، شاید فردائی نباشه...
 
 

 اگه می دونستی چِقَد دوسِت دارم، هيچوقت برای اومدنت بارانُ بهانه نميکردی...



یک شنبه 9 / 11 / 1388برچسب:, :: 23:36 ::  نويسنده : نابخشوده       

يك شبي مجنون نمازش را شكست

بي وضو در كوچه ي ليلا نشست

عشق آن شب مست مستش كرده بود

فارغ از جام الستش كرده بود

گفت: يارب از چه خوارم كرده اي؟

خسته ام زين عشق دل خونم نكن

من كه مجنونم، تو مجنونم نكن

مرد اين بازيچه ديگر نيستم

اين تو و ليلاي تو ...... من نيستم  

                       

 

من از طعمِ دوستی های باران خورده لبریزم

کنارِ اشکهایم می توان آویخت دریا را.......



شنبه 6 / 11 / 1388برچسب:, :: 10:52 ::  نويسنده : نابخشوده       

گفتند فقط مترسک چوبی بود

چوبی که فقط حکایت از خوبی بود

باد آمد و دکمة مترسک وا شُد

بر سینة او مسیحِ مصلوبی بود

بر شانة من نشستیُ دستانت

بستندُ به گردنت طنابی، جانت

با ماندن من بود مرا تیر زدند

ما کُشته شدیم و تن آویزانت

 

(اين آپ به مناسبته قالبه جديدمه)  



شنبه 6 / 11 / 1388برچسب:, :: 10:50 ::  نويسنده : نابخشوده       

سلام دوستاي گلم  

راستش چند روزه يه اتفاق بد افتاده:

يه نفر با نام (باران عشق)

ميره و براي دوستام نظرات و حرفاي زشت مينويسه....

اول براي مهسا، بعد براي بهناز.... نميدونم نفر بعدي كيه!!  

فقط خواستم اينجا اعلام كنم كه

كار من نيست و پيشاپيش معذرت خواهي ميكنم

حالا نميكنه بياد خودشو برام معرفي كنه، شايد لطفي كنم، برم به وبلاگش سر بزنم   

(دوستام فكر ميكنن من ميگم آپ گذاشتم، منظورم اين آپه.... بابا آپ جديدم اين پائينه)



دو شنبه 4 / 11 / 1388برچسب:, :: 2:39 ::  نويسنده : نابخشوده       

گُفتم ای ساده دلِ ساده فراموشش کُن

تا کُجا چشم بدین جادّه فراموشش کُن

دست بردار از او خاطره بازی کافیست

فرض کُن گُل نفرستاده فراموشش کُن

مَردُمانِ نِگَهَش قلّه نشینند هنوز

دل که در درّه نیفتاده فراموشش کُن

گُفتم این تکّه غزل را بفرستَم نزدش

دل ولی گفت نشو ساده فراموشش کُن

به شما برنخورَد پای غزل بودُ شکست

اتفاقیست که افتاده فراموشش کُن...

من هنوز از مي چشمانه سياهت مستم ،

گفتم بنويسم كه هنوزم به (يادت) هستم...

 



پنج شنبه 1 / 11 / 1388برچسب:, :: 4:38 ::  نويسنده : نابخشوده       

 

موج چشمان آبی دختر در نگاه پسر توقف کرد
 
پسرک عشق را جوید و بعد پای اندام دخترك تف کرد
 
پسر آدم نبود شاید هم وسوسه جراتی به سیب نداد
 
بوسه را از نگاه دختر کند و به لبهای خود تعارف کرد  
دخترک مات مانده بود چه طور؟این همه عشق؟یکدفعه؟یکجا؟
 
پس از آن با تناقضی زیبا عشق را با پسر ترادف کرد
 
روزی ازنو دوباره فردا را مثل شبهای پیش می بلعید
 
پسرک پاک قلب دختر را با زبان خودش تصرف کرد
 
مثل هر ماجرای عشقی باد در نگاه شقایقی افسرد
 
وپسر لحظه لحظه با یک عشق یا کسی مثل او تصادف کرد
 
عاقبت یک زمان پسر با خود همه ی خاطرات خوش را کشت
 
ماجرایی که طعم عشق نداشت در همین یک زمان...


چهار شنبه 28 / 10 / 1388برچسب:, :: 1:43 ::  نويسنده : نابخشوده       

  سلام دوستای گلم  

 

خواستم بگم مطلبه جدیدم که توی ادامه مطلب می خونید

 

یه کم طولانیه.....

 

پس اگه حوصله ندارید

 

یه وقتی بیاید که تا آخر بتونید بخونیدش....

 

 



ادامه مطلب ...


یک شنبه 25 / 10 / 1388برچسب:, :: 12:32 ::  نويسنده : نابخشوده       

اول تورا شبیه خودم پیر می کشم

بدتر...عصا به دست وزمین گیر می کشم

یا نه، کنار ساحلی، تنها و منتظر

با یک غروبِ مردة دلگیر می کشم

وقتی که ذره ذرة شکلت تمام شد

همراه دست و پای تو زنجیر می کشم

آنگاه جای روسری، همراه موی تو

خطی شبیه ضربة شمشیر می کشم

اما بدون تو، ولی... آخر نمیشود

روی شقیقة خود هفت تیر می کشم

کاغذ هزار پاره شد، وقتی که روی آن

شلیک ناگهانیِ یک تیر می کشم..... 

 حالم خيلي گرفتس، فقط ميخوام ازتون براي يكي از دوستاتون دعا كنيد... (خودمو نميگما)



پنج شنبه 24 / 10 / 1388برچسب:, :: 9:27 ::  نويسنده : نابخشوده       

"دوستت دارم را به خاطر بسپار"

عشقم را در گوشه ی دنجي از قلبت مأوا بده !

خاطراتمان رادر صندوقچه ي ذهنت به يادگار نگه دار !

ولي........

رهايم كن،

تنهايم بگذار،

بگذار رنج بي تو بودن را با نظاره خوشبختي بي من بودنت مرهم نهم

بگذار رقيبان خوش اقبالم نيز،طعم ناب حضور گرمت را بچشند

قلبم را به تو داده بودم؛ (با سند شش دانگ)

در ازايش محبتت را ستاندم

روح و جسمم را به تو بخشيدم

مهرت را گرفتم

جانم را فدايت كردم

عشقت را گرفتم

كنون ديرزماني ست كه اموالت را بازستانده اي.....

بيصدا....مخفيانه،

ولي من آنگاه كه آرام آرام و به نوبت

 محبت،مهر و عشقت را نثار ديگري كردي تو را ديدم

و دلباختگي به غير را در چشمانت خواندم

ديگر سد راهت نمي شوم

ولي از من مخواه كه آنچه به تو سپرده بودم را پس بگيرم

آنچه من به تو داده بودم تنها قلبم نبود......

همه ي من بود !! 

همه آن چيزي كه من را موجوديت مي بخشيد !

تاريخ انقضاي هديه ي من مرگ من است.

قرارمان نيز از ابتدا جز اين نبود

ولي تو عهد شكستي....

زير قرارمان زدي...

رفيق نيمه راه شدي...

ملالي نيست

مرا به خود وانه

و خود را رها كن...   



شنبه 22 / 10 / 1388برچسب:, :: 6:11 ::  نويسنده : نابخشوده       

به چه می خندی تو؟

به مفهوم غم انگیزِ جدائی؟به چه چیز؟

به شکستِ دل من یا به پیروزیِ خویش؟

به چه می خندی تو؟  

به نگاهم که چه ساده تورا باور کرد؟

یا به افسونگریِ چشمانت که مرا سوختُ خاکستر کرد؟

به چه می خندی تو؟

به دل سادة من می خندی؟  

که دِگر تا به ابد نیز به فکرِ خود نیست؟

خنده دارست، بخَند...



صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد

 
درباره وبلاگ

به نام آنكه اشك را آفريد تا سرزمين وداع آتش نگيرد... (سلام... اين وبلاگو ساختم تا مطالب و شعراي مورد علاقمو بنويسم، اميدوارم از ديدنش لذت ببريد... يه وبلاگه ديگه ام تو بلاگفا دارم آدرسشو تو لينك ها گذاشتم)
آخرین مطالب
نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 15
بازدید ماه : 112
بازدید کل : 24596
تعداد مطالب : 31
تعداد نظرات : 17
تعداد آنلاین : 1



Alternative content




دریافت كد ساعت