باران عشق
منم آن قماربازی که بباخت هرچه بودش ...... و نماند هیچش الا هوس قمار دیگر
سالها در تاريكي زيستم، بي هيچ گلايه اي آمدي چراغي روشن و خاموش كردي اما، اي كاش هرگز نور را نميديدم...
چقدر شعر نوشتيم براي باران غافل از آن دل ديوانه كه باراني بود... نظرات شما عزیزان:
|
موضوعات آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها نويسندگان |
|||
![]() |