باران عشق
منم آن قماربازی که بباخت هرچه بودش ...... و نماند هیچش الا هوس قمار دیگر
یک شنبه 9 / 11 / 1388برچسب:, :: 23:36 :: نويسنده : نابخشوده
يك شبي مجنون نمازش را شكست بي وضو در كوچه ي ليلا نشست عشق آن شب مست مستش كرده بود فارغ از جام الستش كرده بود گفت: يارب از چه خوارم كرده اي؟ خسته ام زين عشق دل خونم نكن من كه مجنونم، تو مجنونم نكن مرد اين بازيچه ديگر نيستم اين تو و ليلاي تو ...... من نيستم
من از طعمِ دوستی های باران خورده لبریزم کنارِ اشکهایم می توان آویخت دریا را....... نظرات شما عزیزان: سحر
![]() ساعت16:12---8 اسفند 1391
سلام وای خیلی شعره قشنگ بود دلم میخاد امروز حفظش کنم دمت گرم .یا علی
![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]()
|
موضوعات آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها نويسندگان |
|||
![]() |